بعد چند وقت نچندان طولانی ، سلام پسر ناز مامان نبودم چون 1- نت نداشتیم 2- عمه جون سمیه از بندرعباس اومده بود و این چند وقت همش در رفت و آمد بودیم 3- از همه مهم تر شما دندون در آوردییییییییییییییییییی ایناهاش اینم یه چند تا عکس دیگه ...
چند روز پیش تولد بابایی بود ما هم گفتیم یه جشن کوچیکی بگیریم اما ازونجایی که تولد بابای امیر مهدی ( دوست سبحان جونم ) که همکار بابایی هم هست نزدیک بود به تولد بابایی، من و مامانش تصمیم گرفتیم یه شب دور هم جمع شیم و تولد بگیریم واسشون اینم کیک تولدشون که من و نفسم و امیر مهدی و مامانش 4 تایی رفتیم واسه بابایی ها خریدیم بقیه عکس ها در ادامه مطلب ...
وقتی خوابی و بهت نگاه می کنم...این فکر میاد تو ذهنم که این همون کوچولوی شیطونیه که الان با جیغاش خونه رو گذاشته بود رو سرش؟؟؟؟ انقدر ناز و آروم میخوابی که دلم میخواد محکم بغلت کنم و ببوسمت.... اما حیف که بیدار میشی و منم کلی کار دارم...... فرشته کوچولوی من..... ...
پسر مامان در حمام .... خوشگلم حسابی آب بازی کرده با عروسکش به عروسکش نگاه می کنه که برش داره.... دوباره پرتش می کنه تو آب و..... فدای چشات بشه مامااااان.... ...
بوی خوش عشق می دهی..... طعم خوش زندگی.... فرشته کوچولوی دوست داشتنی من....ذوستت دارم و خدارو شکر که تو هستی... که تورو داریم.... خدایا شکرت برای نعمت زیبایت.... ...